ریشه های بحران تشکیلاتی
در جنبش کمونیسم کارگری
قسمت دوم
خسرو دانش

در اولین قسمت، دو محور اساسی ریشه های بحران تشکیلاتی و تشتت سازمانی جنبش کمونیسم کارگری را برشمرده و بطور کلی ایندو را توضیح دادیم. مسئله بدینگونه مطرح شد که علیرغم شناسایی و ارزیابی افق اجتماعی چپ رادیکال بعنوان عامل اصلی این بحران، با استفاده از متد تجریدی مارکس به عمق بیشتر مسئله وارد شدیم و وجود خود افق اجتماعی چپ رادیکال را بعنوان نقطه ی شروع و تنها عامل ریشه ای بحران مذکور قلمداد نکردیم، بلکه خود این گرایش را بازتابی از این مسئله دانستیم که جنبش کمونیسم کارگری مسیر کمونیسم پراتیک مارکس را در شکل توالی منطقی آن بطور منسجم نرفته است. هر چند  کمونیسم مارکس در دوره ی بعد از جنگ سرد، احیاء و حیات دوباره ی خود را مدیون منصور حکمت، این متفکر و نظریه پرداز مارکسیست است، با این حال محتوای غیر ایدئولوژیک کمونیسم مدرن مارکس، ضمن ارزشگذاری و درک جایگاه تلاشهای بینهایت ارزشمند منصور حکمت، ایجاب میکند که نقصها و کمبودهای امروز کمونیسم کارگری را بصراحت مطرح کنیم تا به نتایج درست و راهگشایی برسیم. نظر من اینست که تئوری کمونیسم کارگری باید نیازها و ضرورتهای دنیای پس از جنگ سرد و معاصر را کاملا نمایندگی کند. کمونیسم مارکس تنها کمونیسمی بود که در بطن خود هم عنصر مدرنیسم را داشت و هم عنصر انسانگرایی کمونیستی را. گرایش چپ رادیکال و مارکسیسم انقلابی با وجود نقد منصور حکمت از مارکسیسم انقلابی چرا به اصلیترین نقطه ی گرهی و کور جنبش کمونیسم کارگری تبدیل شده و باعث بحران تشکیلاتی جنبش کمونیسم کارگری شده است؟! بطور منطقی نباید ما همین الان دچار این بحران بشویم. چون منصور حکمت در" تفاوتهای ما" بطور نسبتا کاملی به نقد مارکسیسم انقلابی پرداخته است. اما با وجود این نقد، حککا بالاخره دچار بحران سازمانی گردید و این در جای خود مسئله ی مهمی ست. چرا این چنین شد؟! با کند و کاوی بیشتر در اینمورد به این نتیجه خواهیم رسید که مارکسیسم انقلابی و چپ رادیکال بعنوان تکامل یافته ترین گرایش ضد رویزیونیستی باید از کانال جهان نگری و متد پراتیکی- ضد ایدئولوژیک مارکس نقد میشد، نه از روی تغییر کاربست طبقاتی آن بمفهوم صرف و کلی آن. نقد مارکسیسم انقلابی و چپ رادیکال از روی تغییر کاربست صرف طبقاتی آن، باعث میشد تا شکل ویژه ی این تغییر در کمونیسم بعد از مارکس یعنی ایدئولوژی به سایه رفته و از نظر پنهان بماند. نقد مارکسیسم انقلابی بر مبنای متد ضد ایدئولوژیک باعث میشد عنصر ایدئولوژی در کمونیسم بعد از مارکس بطور کامل نقد گردد و در نیمه رها نشود، بویژه اینکه منصور حکمت عمدتا آنرا از نقد سمت پوپولیسم جهانسومی شروع کرده بود. چون نقد چپ رادیکال بطور اساسی و با ویژه گی اصلی آن یعنی فرقه ای و ایدئولوژیک بودن ان نقد میشد. اتوریته ی تئوریک منصور حکمت بعد از مرگ وی باعث گردید نیروهای موجود در جنبش کمونیسم کارگری از نظر تئوریک نتوانند این جنبه را مورد توجه قرار دهند و این در جای خود یک عارضه ی ایدئولوژیک بود که بدلیل نقد ناقص ایدئولوژی گرایش به این داشت که منصور حکمت تمام مسائل جنبش کمونیسم کارگری را حل کرده است . نقد متد "تقدم تئوری بر جنبش"  در چپ رادیکال یا مارکسیسم انقلابی از بعد متد پراتیکی مارکس یعنی متد "وحدت تئوری و پراتیک" (که در واقع ایدئولوژی بودن کمونیسم را هم نفی میکرد) جنبش کمونیسم کارگری را بیمه میکرد و جلو نفوذ گرایشهای دیگر را به حوزه ی جنبش کمونیسم کارگری کاملا سد میکرد. در نوشته های قبلی به این نتیجه رسیدیم که چپ رادیکال و مارکسیسم انقلابی در حوزه ی جنبش کمونیسم و چپ فرقه ای، مکتبی و ایدئولوژیک بود و لذا باید توسط متد پراتیکی و ضد مکتبی مارکس نقد میشد تا به نتیجه ای مثبت و مشخص میرسید. تنها این نوع نقد میتوانست مانع ورود چپ رادیکال، ایدئولوژیک و مارکسیسم انقلابی به حوزه ی کمونیسم کارگری بشود. کمونیسم کارگری از میان سه متد "تقدم تئوری بر جنبش"، "تقدم جنبش بر تئوری" و "وحدت تئوری و جنبش" میبایست گزینه سومی و آخری را بر می گزید. منصور حکمت متد سوم را در "مارکسیسم و جهان امروز" و "تفاوتهای ما" بطور کلی و مختصر مطرح کرده بود، منتهی  زمان اجازه نداد ادامه منطقی آنرا به پیش برده و به ثمر برساند و بیقین اگر زنده میماند این رسالت نیمه مانده را کامل میکرد. متد سوم یا وحدت تئوری و پراتیک کمونیستی تنها متد مارکسی بود که کاربرد آن میتوانست به بسیاری از مسائل و معضلات مهم جنبش کمونیستی پاسخ دهد. البته باید تاکید شود که شناخت نقطه ضعفهای موجود در کمونیسم کارگری بدون تئوریها و درافزوده های منصور حکمت ممکن نبود. تئوری "جنبشهای اجتماعی"  و دیگر درافزوده های منصور حکمت بود که به ما امکان میدهد تا هر چه بیشتر به نفطه ضعفهای جنبش کمونیسم کارگری پی برده و هر چه بیشتر به متدولوژی مارکس نائل شویم. درک و کاربست دو وجه ماتریالیسم پراتیک یعنی ضدایدئولوژیسم (نقد ایدئولوژیسم هگلی) و پراتیسیسم یا ضد ابژکتیویسم (نقد ماتریالیسم مشاهده ای فویر باخ) در سیر تکوین پراتیک کمونیسم کارگری تنها روندی بود که افق و گرایش چپ رادیکال و ایدئولوژیک و مارکسیسم انقلابی را بطور پایه ای نقد کرده و از حوزه ی جنبش کمونیسم کارگری و حککا بیرون میراند. با وجود اینکه منصور حکمت نظرش بدرستی این بود که جنبش کمونیسم کارگری ادامه ی جنبش مارکسیسم انقلابی نیست اما تئوری کمونیسم کارگری بطور واقعی در ایران از بطن اتحاد مبارزان و حزب کمونیست ایران نضچ گرفته بود و طبیعی بود که عناصری از گرایش و افق چپ رادیکال و مارکسیسم انقلابی را با خود بدرون حزب کمونیست کارگری بیاورد. با فوت منصور حکمت بود که معلوم شد این گرایش در چه میزانی در صفوف حزب مانده و نقد نشده است. بهر حال هم اکنون با وجود ماندگاری و سماجت این گرایش، جنبش کمونیسم کارگری باید یک دوره ی موقت گذار کامل از این گرایش را سپری کند. این دوره ی گذار بدون کاربست دو وجه اصلی ماتریالیسم پراتیک ممکن نیست و بجایی نمیرسد. تنها کاربست ایندو وجه است که میتواند کمونیسم کارگری را به بن اصلی خود برساند و به یک حزب مدرن کمونیستی بدون فراکسیون منجر شود. به نظر من این دیدگاه که جنبش کمونیسم کارگری دارای گرایشهای مختلفی در درون خود است یک گرایش و رویکرد نادرستی ست که از وجود چپ رادیکال در صفوف جنبش کمونیسم کارگری منجر شده و رویکردی بورژوایی، لیبرالی و پسامدرنیستی ست. کمونیسم کارگری بعد از نقد چپ رادیکال از درون صفوف خود است که عملا میتواند نشان دهد که تنها دارای یک رویکرد و گرایش است و در نهایت و استراتژی به یک حزب تک بنی تبدیل خواهد شد. در ضمن تحلیلا و اثباتا یک جنبش اثباتی انسانگرای کمونیستی هرگز نمیتواند دارای گرایشهای مختلف باشد. ما زمانی میتوانیم به وجود گرایشهای مختلف در درون جنبش کمونیسم کارگری معتقد باشیم که استراتژی انسانگرای کمونیستی  بر چند نوع باشد و با تبدیل یک واقعیت و گرایش به چند نوع، در واقع کمونیسم به یک جنبش تفسیرگرا و قابل تاویل (یک واقعیت بعنوان چند واقعیت) تبدیل خواهد شد و باید توجه داشت که یک جنبش قابل تفسیر هرگز نمیتواند دنیای انسانی را تغییر دهد و به کمونیسم برسد. در جامعه و دنیای طبقاتی سرمایه، از آنجا که بین سوژه ی کارگر و ابژه ی کار(که به سرمایه انباشت شده تبدیل میشود) جدایی افتاده و تمام فرایندهای اجتماعی و فکری را به سیاه و سفید تبدیل کرده است. لذا نسبی گرایی کثرت گرا و جهان بالکانیزاسیون نمیتواند وجود داشته باشد. در چنین دنیای وارونه ای همه ی فرایندهای اجتماعی یا در کمپ سرمایه قرار میگیرد یا در کمپ کارگر. این فلسفه است که با تاثیر گرفتن از قوانین فیزیک مدرن به پدیده ها و واقعیتهای چند رنگی رسیده و تقابل و تضاد را نفی میکند. بورژوازی از آنجا که نمیخواهد مناسبات سرمایه داری از بین برود بالجبر به فلسفه و تفسیر جهان روی میاورد تا انسانها را از تغییر جهان منصرف کند و بوسیله ی تفسیرهای چندین گانه  از دنیای واقعی واحد مشغول گرداند. اما کمونیسم برای تغییر جهان واحد طبقاتی  باید از تفسیر جهان سرمایه دوری جسته تا بتواند بوسیله ی تنها  پراتیک انقلابی و آگاهانه واحد خود، به جهان انسانی بدون طبقات نایل شود. کمونیسم،  یک نقد انسانی- طبقاتی واحد از سرمایه است و این نقد انسانی واحد نمیتواند دارای گرایشهای مختلف در بطن خود باشد.
حال امکان دارد در مقابل چنین متدی گفته شود که از کجا بدانیم نقد انسانگرایانه ی کمونیستی از سرمایه بر چه معیاری استوار است تا گرفتار نقدهای چندین گانه نشویم و لذا نتیجه گیری شود که یافتن چنین معیار واحدی در نقد سرمایه غیر ممکن است و ما عملا با رویکرد و گرایشهای مختلف در نقد سرمایه مواجه خواهیم شد و حزب مدرن کمونیستی بر پایه ی وجود چنین گرایشهای چندگانه است و این گرایشها تبدیل به فراکسیونهای چندین گانه در حزب کمونیست کارگری میشود. چنین متدی مبتنی بر تفسیرگرایی پسامدرنیستی یا دانش هرمنوتیک (دانش تاویل و تفسیر) است، چرا که عملا به تفسیرهای مختلف از واقعیت جهان بیرونی منجر میشود. در مقابل این متد ارتجاعی بورژوایی باید گفت که طبق متدولوژی پراتیکی مارکس، جهان بیرونی (جهان سرمایه) یک جهان واحد است و لذا قابل شناخت قطعی بوسیله ی یک جهان نگری و متدولوژی واحد است و آن همان شناخت شناسی ماتریالیسم پراتیک یا کمونیسم پراتیک است. برای اثبات این قضیه از متدولوژی پراتیک کمونیستی استفاده میکنیم. یعنی اینکه شناختی از جهان بیرونی یا جهان سرمایه درست است که به تغییرانقلابی- انتقادی آن منتهی شود و این تغییراثباتا و بطور تاریخی تنها از طریق جهان نگری جنبش اجتماعی کمونیسم پراتیک یا جهان نگری ماتریالیسم پراتیک ممکن است و لاغیر. لذا هر گرایشی یا افق اجتماعی در درون جنبش اجتماعی کمونیسم کارگری به تغییر انقلابی جهان سرمایه داری منجر نشود گرایشی ایدئولوژیک و در نتیجه تفسیرگرا ست. و از آنجا که جهان بیرونی سرمایه داری یک جهان واحد است و نه بیش از آن، لذا بطور منطقی جنبش تغییر دهنده ی کمونیستی این جهان نیز یک جنبش واحد با یک افق و گرایش اجتماعی واحد باید باشد و نه بیش از آن. بنابر این تفاوت شناخت کمونیستی با تفسیر بورژوایی اثباتا در این است که شناخت کمونیستی شناخت تغییر دهنده انقلابی واحد است، در صورتیکه شناخت بورژوایی (بویژه ایدئولوژی پست مدرن)  تفسیرهای چندین گانه ی غیر انقلابی و سکون گرا و ارتجاعی از جهان بیرونی سرمایه است که تاویلهای مختلف فلسفی از جهان وارونه ی سرمایه در جهت بقای آن میکند. تفسیر و تاویل فلسفی از جهان بیرونی سرمایه از آنجا که در صدد تغییر انقلابی جامعه نیست و یک فرایند انتزاعی فکری بدون ارتباط با شرایط مادی جامعه است میتواند دارای تفاوتهای چندین گانه باشد. متفکرین بورژوا این روندهای فکری بیحاصل و بیهوده ی انتزاعی بورژوایی را جهان کثرت گرا مینامد و مدعی میشود که دمکراسی غربی بر خلاف کمونیسم کثرت گرا و پلورالیستی است. در صورتیکه این کثرت گرایی بیهوده بورژوایی دارای محتوای مشترک در جهت بقای جامعه ی سرمایه داریست.
اما با توجه به وجود گرایش چپ رادیکال و ایدئولوژیک در بطن جنبش کمونیستی عملا موجود که بدلیل  عدم تحقق انسجام فکری کمونیسم کامل مارکس در شکل و محتوای امروزی از صفوف جنبش کمونیسم کارگری طرد نشده است، جنبش کمونیسم کارگری ضرورتا ناچار است تا متحقق شدن کامل دو بعد ضد ایدئولوژیک و پراتیکی موجود در کمونیسم مارکس (با شکل و محتوای امروزی اش) یک پروسه ی ویژه ای را سپری کند. در این پروسه ی ویژه یا دوره گذار، فراکسیونیسم بعنوان یک پراتیک تاکتیکی و موقت میتواند بکار گرفته شود. منتهی فراکسیونیسمی که بر مبنای محوریت مشترک برنامه ی یک دنیای بهتر شکل میگیرد، نه بعنوان استراتژی در خود. بدون چنین دوره گذاری جنبش کمونیسم کارگری نمیتواند در شکل و درجه ی رشد یافته ی امروزی خود تثبیت شود و به یک گرایش و افق اجتماعی واحد برسد. مطلوبترین شکل چنین پروسه ای میتواند بطور آگاهانه تشکیل یک حزب واحد بزرگ کمونیست کارگری از احزاب سه گانه و نیروها و محافل پراکنده ی موجود در جنبش کمونیستی باشد که برنامه ی یک دنیای بهتر مبنا و محوریت مشترک آن است. یکی گرفتن این حرکت با کنفرانس وحدت چپ سنتی و پوپولیست اوایل انقلاب بهیچوجه نمیتواند رویکرد درستی باشد. بدلیل اینکه سازمانهای  موجود در چپ سنتی اوایل انقلاب سازمانهایی مکتبی و ایدئولوژیک بودند و سازمانهای ایدئولوژیک  و فرقه ای اثباتا هرگز نمیتوانند به وحدت برسند. در صورتیکه احزاب سه گانه ی عملا موجود در جنبش کمونیسم کارگری زمان حاضر با مبنا قرار دادن برنامه ی یک دنیای بهتر دیگر از حوزه احزاب ایدئولوژیک بیرون میایند. چون قرار دادن برنامه ی یک دنیای بهتر بعنوان مبنای مشترک، یک حرکت پراتیکی کمونیستی است و احزاب ایدئولوژیک و فرقه گرا هرگز نمیتوانند برنامه ای با محتوای برنامه ی یک دنیای بهتر(من اینجا تغییرات احتمالی متناسب اوضاع در برنامه و یا کم و کاستی های احتمالی در هر برنامه کمونیستی را فرض میگیرم) را داشته باشند و عمدتا برمبنای یک سیستم و مکتب فکری انتزاعی با دگمهای جاودانه حرکت میکنند و چپ سنتی اوایل انقلاب از چنین محتوایی مبرا نبود. هر حزبی از احزاب سه گانه ی موجود چنانچه نتواند حول چنین طرحی گرد آمده و پراتیک کند بطور منطقی و تحلیلی جزو احزاب خارج از کمونیسم کارگری محسوب خواهد شد. دلیل اینکه من روی چنین طرح وحدتی تاکید میکنم بخاطر این است که حزب کمونیست کارگری تئوری خود را بطور قائم بذات و کامل  در تداوم تئوری (بعنوان شکلی از پراتیک) کمونیسم پراتیک مارکس تثبیت نکرده است، بلکه از بطن مارکسیسم انقلابی و چپ رادیکال تکوین یافته است. لذا بحران تشکیلاتی موجود در جنبش کمونیسم کارگری از این نقطه ی کور آغاز میشود که کمونیسم کارگری به این دلیل نتوانسته است خود را از عوارض و اثرات چپ رادیکال و مارکسیسم انقلابی (البته نه دستاوردهای تئوریک و ابعاد مثبت مارکسیسم انقلابی) پاک کند، بنابر این برای رها شدن از چنین عارضه ای بهتر است با استفاده از ابعاد ضد ایدئولوژیک و پراتیکی موجود در کمونیسم مارکس، گرایش چپ رادیکال و ایدئولوژیک را نقد و از صفوف خود براند و تئوری کمونیسم کارگری را در ادامه ی تکاملی  تئوری کمونیسم مارکس تکوین بخشد و درافزوده های منصور حکمت را به تئوری خود بیفزاید. یعنی تئوری کمونیسم کارگری دوره ی حاضر باید از امتزاج تکامل تئوری مارکس با درافزوده های منصور حکمت حاصل شود.
گرایش دیگری که به جنبش کمونیسم کارگری آسیبی دوباره زده حکمتیسم با محتوای فرقه ای و مکتبی است. منشعبین تحت لوای حکمتیسم بعد از انشعاب دوباره به مارکسبسم انقلابی و چپ رادیکال رجعت کردند. تا جاییکه میخواستند ماتریالیسم پراتیک مارکس را مکتبیزه و ایدئولوژیزه کنند. دوباره میخواستند بر مبنای متد سه منبع و سه جزء چپ رادیکال و مارکسیسم انقلابی، جزء و منبع فلسفی چپ رادیکال را با فیزیک کوانتم و نسبیت انشتین کامل کنند و از امتزاج ماتریالیسم پراتیک با فیزیک مدرن یک ایدئولوژی و مکتب فلسفی جدید بسازند. بیخبر از اینکه چنین مکتبی در نهایت بر بنیان انقلاب دمکراتیک و دمکراسی خواهی چپ رادیکال بر آمده از متدولوژی دوتاکتیک سوسیال دمکراسی قرار گرفته است. حکمتیسمی که قادر نبود از ابژکتیویسم فویرباخی فراتر رفته و درحوزه ی ساختن یک حزب کارگران تمام خلقی و عین گرا (عین بمفهوم فویرباخیستی آن) گرفتار شده بود. (لازم به توضیح است که من از عین گرایی بمفهوم فویرباخیستی نام میبرم، در صورتیکه عینگرایی همان نگرش مشاهده ای فویرباخ به جهان بیرون بود و ما عین گرایی دیگری بمفهوم کمونیستی نداریم و چنانچه در جنبش کمونیسم کارگری ازاصطلاح ابژکتیویسم استفاده میشود دلیل بر این نیست که این واژه در حوزه ی ادبیات واژگانی کمونیستی قرار دارد. واژه ی ابژکتیویسم جزو ادبیات فویرباخیستی ست و بعد از طی پروسه ی تکاملی خود در عرصه ی فلسفه در جهان معاصر به ارکان اصلی مکتب پست مدرنیسم تحت عنوان آنتولوژی یا وجود شناسی تبدیل شد. ابژکتیویسم فویرباخ و ابژه انتزاعی و ذهنی هگل ریشه ی تاریخی مکتب پست مدرنیسم است. در واقع پارادوکس موجود در سیستم فکری ایندو اندیشمند در دو جهت استراتژیک تئوری اومانیسم مارکس و آنتی اومانیسم مکتب پست مدرنیسم کاربرد پیدا کرد، در حالیکه هر دو جزو متفکرین مدرنیته محسوب میشوند).
در ادامه ی بحث اصلی باید تاکید کنیم که کمونیسم کارگری یگ گرایش واحد مارکسی در درون جنبش کارگریست و اثباتا نمیتواند دارای گرایشات گوناگون باشد. این شکل چپ و راست چپ رادیکال و سنتی است که بصورت دو گرایش چپ و راست کمونیسم کارگری دیده میشود و چنانچه این گرایش از بیخ و بن نقد و طرد شود تک بنی بودن گرایش کمونیسم کارگری بوضوح اثبات خواهد شد. ما بغیر از نقد مارکسی از سرمایه یعنی نقد انسانی از سرمایه نقد مارکسی دیگری نداریم. طبقه ی کارگری که میخواهد بعنوان یک طبقه  اقتصاد سوسیالیسم را نسازد و به عنوان یک طبقه حکومت نکند تنها میتواند طبقه ای باشد که نقد انسانی یعنی مارکسی از سرمایه دارد و بغیر از چنین نقدی نخواهد توانست بعد از انقلاب سوسیالیستی به استراتژی انسانی کمونیستی برسد. منتهی مهمترین بحثی که در ادامه ی این بحث باید طرح شود این است که گرایش تک واحدی کمونیسم کارگری و مارکسی برای اثبات و متحقق کردن خود و مهمتر از آن برای بیمه کردن خود  بدلایلی به یک حزب مارکسی مدرن با فراکسیونیسم تاکتیکی و غیر استراتژیک و با ساختار غیر ایدئولوژیک نیازمند است. چون وجود ساختار ایدئولوژیک در احزاب کمونیست کارگری، که مشخصه آن فقدان عنصر نقد است، در نهایت به یک گرایش غیر مارکسی، دگم و ایدئولوژیک میدان خواهد داد. این توافق ما باید باشد و جوهر کل حرکت و پراتیک منصور حکمت و مارکس است که مارکسیسم نقد است و نقد اجتماعی و طبقاتی نمیتواند متوقف شود. این مشخصه متمایز کننده کمونیسم منصور حکمت از کل کمونیسمهای بعد از مارکس است. لذا گرایش تک بنی کمونیسم کارگری برای تحقق خود به یک حزب تک بنی نیاز ندارد و در چنین حزبی در یک پروسه ی زمانی به یک ایدئولوژی و مکتب جهت خواهد داد. از یک سو بدون عنصر نقد (که همان تحقق و وجود مدرنیسم در حزب است) در ساختار یک حزب کمونیستی کارگری هیچ روند پراتیکی کمونیستی و پویایی متحقق نمیشود، و از سوی دیگر تحقق اومانیسم کمونیستی است که یک حزب کمونیستی کارگری را از گزند گرایشهای دیگر بیمه میکند و فاکتور حزب و شخصیتها را متحقق میکند. حال با توجه به موقعیت فعلی جنبش کمونیسم کارگری مطلوبترین روند برای تحقق گرایش تک بنی کمونیسم انسانگرای مارکسی و حکمتی این است که برنامه ی یک دنیای بهتر را بعنوان محوریت مشترک احزاب کمونیستی کارگری قرار دهیم. شاید سوال شود که آیا ما نمیتوانیم با وجود تک بنی بودن گرایش کمونیسم کارگری و مارکسی از همین ابتدا حزب را با چنین گرایش واحدی بسازیم و به فراکسیونیسم هم نیاز نداشته باشیم؟ این نوع سوال ما را از شرایط تاریخی و اجتماعی کمونیسم بیرون آورده و به یک وضعیت انتزاعی میرساند که عملا غیر واقعی خواهد شد. ما نمیتوانیم بدور و جدا از شرایط تاریخی- اجتماعی جنبش کمونیستی در کل حرکت کنیم و ناچاریم برای رسیدن به وضعیت ایده آل کمونیسم انسانی مارکسی، چنین شرایطی را در نظر گرفته و در یک وضعیت واقعی حرکت کنیم تا به استراتژی مورد نظر برسیم.
کمونیسم کارگری با وجود اینکه باید نیازهای دوره ی پس از جنگ سرد و دوره معاصر را نمایندگی کند، ناچار است برای زدودن پیکر خود از تتمه های کمونیسم ایدئولوژیک، سنتی و رادیکال یک دوره گذار و موقتی را برای رسیدن به وضعیت مطلوب طی کند، وگرنه امکان دارد حرکت انتزاعی و ایده آل باعث پراکندگی و دفع نیروهای زیادی از دور و بر خود شود. واقعیت این است که شاید برای خیلی ها درک نقد ساختار تشکیلاتی- حزبی چپ رادیکال و ایدئولوژیک و تحقق ساختار حزبی مدرن و اومانیستی کمی به زمان نیاز داشته باشد و این مفاهیم را با لیبرالیسم تشکیلاتی تداعی کند و اشتباه بگیرد. کمونیسم کارگری احیا کمونیسم مارکس در متن یک شرایط اجتماعی و پیچیده سیاسی است که بعد از چندین سال نقد و برخورد ایدئولوژیک با پوپولیسم به نقد و ناکافی بودن چهارچوب انتقادی مارکسیسم انقلابی رسید. اما هنوز و علیرغم سرنخ نقدهای بعدی  تتمه های کمونیسم ایدئولوژیک و مکتبی به حیات و بقا خود ادامه دادند وگرنه گرایش چپ رادیکال برای بقا ء خود اینهمه سرسختی نشان نمیداد. بهمین دلیل جنبش ما بدوره ای موقت نیاز دارد تا خود را از تتمه های آن برهاند و خلاص کند. فراکسیونیسم بخشا بدین دلیل در احزاب کمونیستی کارگری ضرورت پیدا میکند. این فراکسیونیسم بطور اثباتی و منطقی با فراکسیونیسم دوره کنونی متفاوت خواهد بود و شکل آن در دوره ی خودش مفهوم پیدا خواهد کرد و یا اصلا نیازی به آن نخواهد بود. (فقط در این حد بگویم که بالطبع بعد از کسب قدرت سیاسی از طرف کمونیسم کارگری بر سر ساختار دولت سوسیالیستی و اقتصاد سوسیالیستی اختلاف پیش خواهد آمد و فراکسیونیسم بطور موقت میتواند در خدمت چنین پراتیکی باشد، چون تا بحال جنبش کمونیسم کارگری اثباتا روی این مسئله که طبقه ی کارگر چگونه میتواند اقتصاد سوسیالیستی را بمثابه یک طبقه نسازد بحث نکرده است و چنین بحثی با توجه به تجربه ی شکست انقلاب اکتبر یکی از نیازهای مهم جنبش کمونیسم کارگری است). فراکسیونیسم کمونیستی در دوره کنونی عمدتا به این خاطر است که اجازه ندهیم چپ رادیکال یا حکمتیسم با محتوای فرقه ای خود را تحمیل کند و عمدتا در خدمت تقویت مدرنیسم و اومانیسم در کمونیسم کارگری باشد. اصولا گرایش تک بنی کمونیسم کارگری در احزاب کمونیست کارگری بدون فراکسیونیسم و مدرنیسم سازمانی و اومانیسم کمونیستی نمیتواند با توجه به وضعیت موجود این جنبش متحقق شود و چنین گرایش تک بنی در یک ساختار غیر مدرن و ایدئولوژیک و ضد شخصیتی لطمه خواهد دید.

21 آگوست 2007